زندگی نامه؛وصیت نامه وخاطرات سردارشهید عزیزقاسمیان( قاسم پور)
عنوان خاطره : ‹‹ ذکر شهادتین›› بنده از کسانی هستم که افتخار و سعادت همرزم بودن را با شهید سرافرازپاسدار ایشانرا زهی سعادت ! که در او جمع است ایمان و سعادت و شهادت! حسن ختام این خاطره همین بس که : ‹‹ ای خوشا بر آنکه سینه چاک شد بهر معصومان ، دلش غمناک شد از فدا گشتـن بحق ، بی باک شد عاقبت خونین کفن در خاک شد .›› راوی : میرزاعلی نیازی بسم الله الرحمن الرحیم هیهات من الذله شهادت به آسانی بدست نمیآید ، مگر با آگاهی و عقیده و جهاد . شهادت این آرزوی جاودانه ما و همه پیروان حسینی(ع) دو چهره دارد : یکی خون حسینی(ع) و دیگری پیام زینبی(س) ! ، ما باید از اسلام دفاع کنیم و این دفاع عقلاً و شرعاً واجب است . شهادت نیز آرزوی هر مسلمانی است که اسلام راستین را درک کرده باشد . آری ای مردم شهیدپرور : من و شما آرزو میکردیم ، ای کاش در جنگهای صدر اسلام میبودیم و با معاویه و ابوسفیانها و خوارج میجنگیدیم و از یاران محمد(ص) و علی(ع) و حسین(ع) بهحساب میآمدیم و شهید میشدیم ، بدانید اکنون نیز جنگ صدر اسلام پیش آمده است ! و اگر در آن زمان جنگ بدر و خیبر مطرح بود ، اکنون نیز هست ، پس در راه خدا مال و جانهایتان را انفاق کنید که خداوند ، بهشت را به بها میدهد نه به بهانه ! از شما مردم شهیدپرور و امّت حزبالله میخواهم که جبههها را خالی نگذاشته و دست از حمایت رزمندگا ناسلام برندارید و اگر توان حضور در جبههها را ندارید ، لااقل در مقابل فسادهای داخلی مقابله ، و اجازه ندهید که عدهای ضدانقلاب به اسلام ضربه بزنند . ای خدای بزرگ ! میدانم که امام امّت ، خمینی بتشکن را برای هدایت ما فرستادهای ، و من بر خودم وظیفه دانسته که به ایشان لبیک گفته و به خاطر دفاع از دین اسلام ، خویشتن با اختیار تمام قدم در جبهه گذاشته وتا قطرهای خون در بدن دارم ، استقامت خواهم نمود تا که شاید با ریختن خون خود و دیگر همرزمانم راه کربلا را هموار ساخته و به اسلام خدمتی کرده باشم . و اینک سخنی چند با پدر و مادر مهربان و خواهران و برادرانم : ای پدر گرامیم ! از تو میخواهم نظیر زینالعابدین(ع) صبور باشید . و تو ای مادرم ! خوب میدانی وقتی زینب(س) تمام یاران و عزیزانش را شهید دید و هنگامه آن بود که حسین(ع) مظلوم به میدان برود ، چقدر نگران و مضطرب بود و حسین(ع) دلداریش میداد ومیفرمود : خواهرم ، ناراحت مباش ؛ زیرا دشمنان اسلام از نگرانی تو شادمان میشوند ، پس تو نیز ، زینبوار مقاوم باش و اگر شهید شدم ، هرگز کمترین ناراحتی به خویشتن راه مده ! مبادا کوردلانی از پریشانیت خوشحال شوند . پدر عزیز و مادر مهربانم ! شما همیشه میگفتید : « ایاک نعبد و ایاک نستعین » و « اهدنا الصراط المستقیم » و این همان یاری جستن ، پرستش و هدایت به آن « صراط مستقیم » است ، که فرزندتان را در راه اسلام هدیه کردهاید و در صحرای محشر ، انشاءالله شما را شفاعت خواهد کرد . از خواهرانم میخواهم « کما فی السابق » در حفظ حجابتان بکوشید . در خاتمه از پدر و مادر و برادران و خواهران ، و دوستان و آشنایانی که از من بدی دیدهاند حلالیت خواسته و طلب بخشش دارم .خداوندا : اگر کارهای ناشایست انجام دادهام ، غفلت مرا دریافته است ، تو خود بر من نگیر و ببخش ! والسلام علیکم ، عزیز قاسمپور 26/7/1364
« مشخصات شهید » نام : عزیز نام خانوادگی : قاسمیان ( قاسم پور ) تاریخ شهادت : 7/1/1367 محل شهادت : منطقه شاخ شمیران عراق نحوه شهادت : مقاومت با سلاح تیربار در مقابل پاتک دشمن تا لحظه شهادت نام عملیات : بیتالمقدس4 سمت : معاون گروهان جماران از گردان حمزه سیدالشهداء(س) لشگر 57 حضرت ابوالفضل(ع) لرستان « بِسْمِ رَبِّ الشُّهَداء والصِّدیقین » فرازی از زندگی نامه سردار شهید عزیز قاسمیان (قاسم پور) سردارشهید « عزیز قاسمپور » ، در سال 1343 در روستای گاوکش علیاء ، از توابع شهرستان نورآباد لرستان ، در خانوادهای متدّین و مذهبی دیده به جهان گشود . تحصیلات ابتدائی را با موفقیت به پایان رسانید . در سال 1351 در معیّت پدرش (مرحوم حاجصیدطاهر قاسمیان(رض)) ، به مشهد مقدّس مشرّف گشت ؛ در کلاسهای قرآنی که از سوی عموی شهیدش (حاج علیرضا قاسمپور(ره)) برگزار میگردید ، مُجدّانه شرکت داشت . در خیرات و جمعآوری نذورات و مصرف آنها در امور شرعی و عامالمنفعه ، ثابتقدم و عضو فعّال پایگاه مقاومت شهدای گاوکش بود . در امر به معروف و نهی از منکر ، نماز و روزه ، صلة ارحام ، نوازش و دستگیری از یتیمان و درماندگان و … با خلوص نیّت اهتمام میورزید . با شروع جنگ تحمیلی ، حیاتش مِن جمیع جهات ، متحوّل و نورانیّت دیگری یافت . به کرّات ندای خورشید را از اعماق دلش لبیّک گفت . 11 بار بهعنوان یکبسیجی مخلص ، به میادین نور علیه ظلمت و بیداد ، اعزام و جمعاً مدت 36 ماه و 25 روز ، در 7 عملیّات و 6 پدافندی عملیّات ، به عناوین : « بیسیمچی ، آرپیجی زن ، تیربارچی ، فرمانده و … » در دشوارترین شرایط مردانه رزمید . در سال1362 فرماندهی و مسئولیّت دستهاوّل گروهان عمّار از گردان علیبنابیطالب(ع) را در منطقه جُفیر ، با رشادت تمام ، متقبّل گشت و در سال 1365 در عملیّات حاجعمران ، از ناحیه کتف و بازوی چپ ، مورد اصابت 2 گلوله تیربار دشمن قرار گرفت و شدیداً مجروح گردید ، همین امر او را مصمّمتر و ایمان و عشق و ارادهاش را دو چندان نمود ، به نحوی که با دستی زخمی و آویخته بر گردن ، شادمان و سرافراز ، با ممانعت اقوام و دوستان و آشنایان ، مجدّداً قدم در وادی ایثار و استقامت نهاد . در سال 1366 معاونت گروهانهای امامحسین(ع) و جماران ، از گردان حمزهسیدالشهداء(س) تیپ مستقل57 حضرت ابوالفضل(ع) لرستان را به ترتیب ؛ در عملیاتهای نصر(8) و بیتالمقدّس(4) عهدهدار گشت و در مسابقة دوِ 5 کیلومتریای که در زمستان1366، بین نیروهایگردان مزبور برگزار گردید ؛ بهعنوان نفر اوّل ، بهخطّ پایان رسید . با جبهه و جهاد ، مألوف و عاشق ایثار و شهادت بود ، بهنحویکه از قبل ، تاریخشهادتش را ، پشت عکسی که بهیکی از همرزمانش داده بود با قلم مطّهر خویش ، مرقوم و درست ، همان تاریخ «7/1/1367» بعد از قرائت اذان صبح ، با صدای رسای خود ، در میان قلل ستیغ منطقه شاخ شمیران عراق ، ضمن ساماندهی و معاونت گروهان جماران ، توأم با مقاومتی نستوه ، با سلاح تیربار ، در مقابل پاتک سنگین دشمن ، در عملیّات بیتالمقدّس(4) ، بعد از تکرار ذکر شهادتینی که بر لبان مبارکش جاری بود ، به وصال محبوب و ردای سرخ شهادت مُلَّبس و با عظمت و عزّت در جوار دیگر شهدای همرزمش ، در قریة گاوکش علیاء چهره در نقاب خاک کشید . یادش گرامی راهش مستدام و روحش قرین رحمت باد
‹‹ عزیزقاسم پور›› در‹‹ منطقه عملیاتی شاخ شمیران عراق ›› را داشته ام ، بلااغراق ایشان در تقوی ، متانت اخلاق و رزم زبانزد بودند . درست به یاد دارم که صبح روز 7 / 1 / 1367در منطقه مزبور در چند قدمی عراقیها : ایشان روی یک بلندی ناقوس اذان را با صدای رسا مینواختند . گفتم : ‹‹ عزیز ! یواش تر! الان عراقی ها می فهمن و بر سرمان آتش می ریزن! ›› ولی شهید عزیز با متانت همیشگی اش فرمودند : ‹‹ بگذار بفهمن که با کیا طرفن !›› و بلند و محکم اذان گفتند و به لحاظ ضرورت نماز را با پوتین خواندند . صبح همان روز سنگرشان هدف اصابت توپ و گلوله های دشمن قرار گرفت و در گرد و غبار محو شد . دوان دوان رفتم و دیدم بد جوری زخمی است و بی رمق آخرین لحظات حیات را سپری می کند ، دستم را زیر سرش بردم و سرش را روی پاهایم گذاشتم و او را به آغوش کشیدم، دیدم سه مرتبه گفتند: ‹‹ اَشْهَدُ اَنْ لاالهَ الا الله وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمَدَّاً رَسُول ا لله ›› و جان به جان آفرین تسلیم کرد و درآن روزاین قضیه عمیقاً مرا متألم ساخت وانصافاً دیوار های هول و یأس و هراسم را فرو ریخت که مردان معتقد و واقعی این چنینند و حتی در سخت ترین لحظات احتضار و وداع با هستی و همه چیز ، هم آخرین کلامشان ، شهادتین و ذکر و یاد خداست ؛ ولی ما هنوز در خم یک کوچه ایم !
By Ashoora.ir & Night Skin